خدمات مشاوره و روانشناسي ارائه مطالب مرتبط با روانشناسي و آنچه كه بتواند لحظاتي هرچند كوتاه موجبات دل آرامي را فراهم آورد. درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید. اميدوارم از مطالب آن استفاده كامل ببريد و مرا از نظرات خود مطلع كنيد. آخرین مطالب آرشيو وبلاگ
نويسندگان دنیا را بغل گرفتیم، گفتند امن است، هیچ کاری با ما ندارد، خوابمان برد بیدار شدیم، دیدیم آبستن تمام دردهایش شدهایم اینجا در دنیای من گرگها هم افسردگی مفرط گرفتهاند، دیگر گوسفند نمیدرند، به نی چوپان دل میسپارند و گریه میکنند. ميداني...!؟ به رويت نياوردم...! از همان زماني كه جاي "تو" به "من" گفتي: "شما" فهميدم پاي "او" در ميان است. اجازه...! اشک سه حرف ندارد...، اشک خیلی حرف دارد. میخواهم برگردم به روزهای کودکی، آن زمانها که: پدر تنها قهرمان بود. عشق، تنها در آغوش مادر خلاصه میشد. بالاترین نقطه ي زمین، شانههای پدر بود... بدترین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند. تنها دردم، زانوهای زخمیام بودند. تنها چیزی که میشکست، اسباببازیهایم بود و معنای خداحافظ، تا فردا بود. این روزها به جای" شرافت" از انسان ها فقط" شر" و " آفت" میبینی راستی، دروغ گفتن را نيز، خوب یاد گرفتهام...! "حال من خوب است"... خوب خوب میدونی "بهشت" کجاست؟ یه فضایي چند وجب در چند وجب! بین بازوهای کسی که دوستش داری. سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:, :: 6:52 :: نويسنده : اصغري
وفا نكردي و كردم، خطا نديدي و ديدم
شكستي و نشكستم، بُريدي و نبريدم
اگر ز خلق ملامت، و گر ز كرده ندامت
كشيدم از تو كشيدم، شنيدم از تو شنيدم
كي ام، شكوفه اشكي كه در هواي تو هر شب
ز چشم ناله شكفتم، به روي شكوه دويدم
مرا نصيب غم آمد، به شادي همه عالم
چرا كه از همه عالم، محبت تو گزيدم
چو شمع خنده نكردي، مگر به روز سياهم
چو بخت جلوه نكردي، مگر ز موي سپيدم
بجز وفا و عنايت، نماند در همه عالم
ندامتي كه نبردم، ملامتي كه نديدم
نبود از تو گريزي چنين كه بار غم دل
ز دست شكوه گرفتم، بدوش ناله كشيدم
جواني ام به سمند شتاب مي شد و از پي
چو گرد در قدم او، دويدم و نرسيدم
به روي بخت ز ديده، ز چهر عمر به گردون
گهي چو اشك نشستم، گهي چو رنگ پريدم
وفا نكردي و كردم، بسر نبردي و بردم
ثبات عهد مرا ديدي اي فروغ اميدم؟
ولی داستان عشق و خیانتی که باعث سروده شدن این شعر شد به گوش کمتر کسی رسیده.
مهرداد اوستا در جوانی عاشق دختری شده و قرار ازدواج میگذارند. دختر
جوان به دلیل رفت و آمد هایی که به دربار شاه داشته، پس از مدتی مورد
توجه شاه قرار گرفته و شاه به او پیشنهاد ازدواج میدهد.دوستان نزدیک
اوستا که از این جریان باخبر میشوند، به هر نحوی که اوستا متوجه خیانت
نامزدش نشود سعی می کنند عقیده ی او را در ادامه ی ارتباط با نامزدش
تغییر دهند. ولی اوستا به هیچ وجه حاضر به بر هم زدن نامزدی و قول خود
نمیشود. تا اینکه یک روز مهرداد اوستا به همراه دوستانش، نامزد خود را
در لباسی که هدیهای از اوستا بوده، در حال سوار شدن بر خودروی مخصوص
دربار ميبیند...
مهرداد اوستا ماه ها دچار افسردگی شده و تبدیل به انسانی ساکت و کمحرف
میشود. سالها بعد از پیروزی انقلاب، وقتی شاه از دنیا میرود، زنهای
شاه از ترس فرح، هر کدام به کشوری میروند و نامزد اوستا به فرانسه..
در همان روزها، نامزد اوستا به یاد عشق دیرین خود افتاده و دچار عذاب
وجدان میشود و در نامهای از مهرداد اوستا میخواهد که او را ببخشد.
اوستا نیز در پاسخ نامهی او تنها این شعر را میسراید..
شنبه 15 بهمن 1390برچسب:, :: 7:30 :: نويسنده : اصغري
به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگیام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم... خدا فشارم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده. زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد. آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی سرخرگهایم را مسدود کرده بود... و آنها دیگر نمیتوانستند به قلب خالی ام خون برسانند. به بخش ارتوپدی رفتم چون دیگر نمیتوانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم. بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم... فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمیتوانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم. زمانی که از مشکل شنواییام شکایت کردم معلوم شد که مدتی است که صدای خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن میگوید نمیشنوم...! خدای مهربان برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد و من به شکرانهاش تصمیم گرفتم از این پس تنها از داروهایی که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده است استفاده کنم: هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم قبل از رفتم به محل کار یک قاشق آرامش بخورم. هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم. زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم. و زمانی که به بستر میروم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم. امیدوارم خدا نعمتهایش را بر شما سرازیر کند: رنگین کمانی به ازای هر طوفان، لبخندی به ازای هر اشک، دوستی فداکار به ازای هر مشکل، نغمهای شیرین به ازای هر آه، و اجابتی نزدیک برای هر دعا. جمله نهایی: عيب کار اينجاست که من ' آنچه هستم ' را با ' آنچه بايد باشم ' اشتباه ميکنم، خيال ميکنم آنچه بايد باشم هستم، در حاليکه آنچه هستم نبايد باشم. زنده یاد احمد شاملو چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:, :: 7:8 :: نويسنده : اصغري
اگر دروغ رنگ داشت هر روز شاید دهها رنگین کمان از دهان ما نطفه میبست و بیرنگی کمیابترین چیزها بود اگر عشق ارتفاع داشت من زمین را زیر پای خود داشتم و تو هیچگاه عزم صعود نمیکردی آنگاه شاید پرچم کهربایی مرا در قله ها به تمسخر میگرفتی اگر گناه وزن داشت هیچ کس را توان آن نبود که گامی بردارد اگر دیوار نبود نزدیکتر بودیم, همه وسعت دنیا یک خانه میشد و تمام محتوای سفره سهم همه بود و هیچکس در پشت هیچ ناکجایی پنهان نمیشد اگر خواب حقیقت داشت همیشه با تو در آن ساحل سبز لبریز از نا باوری بودم اگر همه سکه داشتند, دلها سکه را بیش از خدا نمیپرستیدند و یک نفر کنار خیابان خواب گندم نمیدید تا دیگری از سر جوانمردی بیارزشترین سکهاش را نثار او کند اگر مرگ نبود زندگی بیارزشترین کالا بود, زیبایی نبود, خوبی هم شاید اگر عشق نبود به کدامین بهانه میخندیدیم و میگریستیم؟ کدام لحظه ناب را اندیشه میکردیم؟ چگونه عبور روزهای تلخ را تاب میآوردیم؟ آری بیگمان پیشتر از اینها مرده بودیم, اگر عشق نبود اگر کینه نبود قلبها تمام حجم خود را در اختیار عشق میگذاشتند و من با دستانی که زخم خورده توست گیسوان بلند تو را نوازش میکردم و تو سنگی را که من به شیشهات زده بودم به یادگار نگه میداشتی و ما پیمانههایمان را شبهای مهتابی به سلامتی دشمنانمان پر میکردیم
آب طلب نکرده همیشه مراد نيست از باغ میبرند چراغانیات کنندتا کاج جشنهای زمستانیات کنند پوشاندهاند “صبح” تو را “ابرهای تار“ تنها به این بهانه که بارانیات کنند یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند این بار میبرند که زندانیات کنند ای گل گمان مبر به شب جشن میروی شاید به خاک مردهای ارزانیات کنند یک نقطه بیش فرق “رحیم” و “رجیم” نیست از نقطهای بترس که شیطانیات کنند آب طلب نکرده همیشه مراد نیست گاهی بهانه است که قربانیات کنند فاضل نظری
صفحه قبل 1 صفحه بعد
موضوعات
پيوندها
تبادل لینک هوشمند |
|||||||
|